بازار کتاب‌های ترجمه، رنگی‌تر از بازار تألیف است

بازار کتاب‌های ترجمه، رنگی‌تر از بازار تألیف است

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب_ رضا شعبانی: «شهدای گروه سرود که جزو اتفاقات نادر در دوران دفاع مقدس است؛ یک تعدادی نوجوان مثلاً دوازده‌ساله، سیزده‌ساله، چهارده‌ساله، سرود می‌خوانند، بعد هواپیما می‌آید همین گروه را هدف قرار می‌دهد، شلیک می‌کند، همه آنها همه یا نزدیک به همه شهید می‌شوند. کو سرودشان؟ چه خواندند؟ چه گفتند؟ چه کردند؟ پدر مادرهای شأن چه کار کردند؟ اینها احتیاج به تبیین دارد، اینها پیام دارد.»

این‌جمله‌ها بخشی از سخنرانی مقام معظم رهبری بود که در ۲۶ آبان ۱۴۰۱ در دیدار با دست‌اندرکاران کنگره بزرگداشت شهدای قم ایراد فرمودند. دانش‌آموزان گروه سرود مدرسه راهنمایی قطب راوندی قم، در روز اول بهمن سال ۱۳۶۵، ساعتی پس از اجرای سرودشان در سینما تربیت قم، بر اثر بمباران هوایی دشمن به شهادت رسیدند و این مسئله مورد توجه رهبر معظم انقلاب قرار گرفت؛ اینکه تاکنون برای این اتفاق و اتفاقاتی این چنین چه کارهایی صورت گرفت؟

سال گذشته نشر معارف رمانی را با عنوان «نبرد تک خوان» به قلم فهیمه شاکری مهر منتشر کرده که با محوریت گروه سرود مدرسه راهنمایی قطب راوندی نگاشته شده است. گروه سرودی که همه اعضای آن، به همران مربی شأن به شهادت رسیدند به همین بهانه گفتگویی را با نویسنده این کتاب داشتیم.

مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید:

* خانم شاکری چه شد سراغ چنین سوژه‌ای رفتید؟

وقتی تحقیقاتم را بیشتر کردم، متوجه شدم درباره این سوژه (گروه سرود مدرسه قطب راوندی) هیچ داستان، رمان و فیلمی وجود ندارد. شاید دلیل اصلی‌ای که این سوژه، آن قلاب را انداخت و من جذبش شدم تا رمانی درباره اش بنویسم، این بود که این سوژه خیلی ناب بود چندماهی بود برای طرح رمان دنبال سوژه‌ای می‌گشتم و دلم می‌خواست سوژه برای من بکر و دلنشین باشد. اینکه می گویم دلنشین، عقیده من این است که آن طرح و سوژه‌ای که نویسنده انتخاب می‌کند، به گونه‌ای باشد که آن را عمیقاً دوست داشته باشد، تا بتواند با آن شبانه روز زندگی کند، از دلش داستان خلق کند و تخیلش حسابی به کار بیفتد. روبرو شدن با این سوژه دوره‌ای بود که با مطالعات زیاد، کار با نوجوانان، جست و جوهای اینترنتی، شنیدن تجربه زیسته افراد مختلف از دوره‌های مختلف و اتفاقات مختلف مواجه بودم؛ تا اینکه با روایت یکی از آشنایان مواجه شدم. اشاره ناچیزی کرد که مثلاً شاگرد مدرسه شهید قطب راوندی قم بوده و نتیجه اش این شد که انگار تمام آن جست و جوها برای این بود که این سوژه دلنشین یک طوری برای من کنار گذاشته شده بود. از جهت اینکه ایده کار مربوط به شهداست، همیشه می گویم من آن را پیدا نکردم، آن سوژه مرا پیدا کرد.

وقتی تحقیقاتم را بیشتر کردم، متوجه شدم درباره این سوژه (گروه سرود مدرسه قطب راوندی) هیچ داستان، رمان و فیلمی وجود ندارد. شاید دلیل اصلی‌ای که این سوژه، آن قلاب را انداخت و من جذبش شدم تا رمانی درباره اش بنویسم، این بود که این سوژه خیلی ناب بود. سوژه‌ای بود که برای من جوان جذاب بود. در دوره‌ای چنین اتفاقی افتاده و حالا نوجوان‌هایی که دارند وارد یک سری از کارهای گروهی و مسئولیت‌های اجتماعی می‌شوند، چه خوب است بدانند یک روزی هم سن و سال‌هایشان بودند که آنها هم دغدغه‌های داشتند، شاید نمی‌توانستند جبهه بروند، ولی به اندازه خودشان در دفاع از کشورشان و وطن-پرستی¬شان سهم داشتند و به نظرم این اتفاقات خیلی خوب است که نسل جوان و نوجوان ما بدانند و این سوژه‌ها باید کار بشود.

* تحقیق و نگارش کتاب چه‌قدر طول کشید؟

کلیت کار حدوداً از رسیدن به سوژه، طرح و ایده، تحقیق و نگارش، بازنویسی تا نقطه آخر بستن کار نزدیک به یک سال و نیم طول کشید.

* سوژه داستان شما مرتبط با دفاع مقدس است؛ اما فضا و اتفاقاتی که در داستان شاهد آن هستیم، فضای پشت جبهه است. دراین‌باره توضیحی می‌دهید؟

آن دوره یعنی دوره‌ای که با این سوژه مواجه شدم، علاوه بر مطالعات رمان‌های بزرگسال، با رمان‌های نوجوان هم زیاد سروکار داشتم؛ علی الخصوص در کلاس‌های آموزش داستان نویسی که با نوجوان‌ها داشتم. در آن موقع با رمان‌هایی مواجه بودم که اگر فضای دفاع مقدس داشت، فضا دقیقاً داخل جبهه بود، فضا دقیقاً داخل شهرهای مرزی بود. نمی گویم این گونه رمان‌ها و یا کتاب‌ها برای من جذاب نبود؛ اتفاقاً کتاب‌های بسیار خوبی در این زمینه داریم و واقعاً از خواندنشان لذت می برم، معرفی شأن هم می‌کنم. اما این نکته به ذهنم خطور کرد که حالا منی که متولد دهه هفتاد به بعد هستم، نه انقلاب را متوجه شدم، نه جنگ را متوجه شدم، چه طور می‌شود که جنگ را از شهرهای دیگر هم نگاه کنیم و از آن بدانیم. در تجربه زیسته افراد مختلف دیدم که آدم‌های پشت جبهه‌ها و شهرهای دیگر هم در تلاطم بودند، در اتفاقات بودند. اما، در رمان‌هایی که با موضوع جبهه است، درباره لب مرز و مرزهای کشور کمتر پرداخت شده، شاید حتی بگوییم در فیلم‌ها هم کمتر می‌بینیم.

به خاطر همین شهدای مدرسه قطب راوندی برای من تبدیل به یک دغدغه شد. قمی بودن خودم هم مزید بر علت شد تا بیش از پیش انگیزه برای نوشتن داشته باشم. تصمیم گرفتم برای این سوژه، هدف و صحنه‌های اصلی داستان شهر قم باشد. شهری که مرکز خیلی از اتفاقات تاریخی و مهم قرار گرفته و در ادوار گذشته خیلی از دشمنان دلشان خواسته شهر مذهبی قم را زیر سوال ببرند.

* نبرد تک‌خوان را می‌توان یک رمان اقلیمی قلمداد کرد. قطعاً فضایی که از جغرافیای شهری و فرهنگی امروز قم مشاهده می‌کنیم، با فضای دهه ۶۰ تفاوت‌هایی دارد. برای ترسیم فضای مورد نیاز داستان، چه کارهایی را انجام دادید؟

بله، دقیقاً همین طور است. ترسیم آن فضا برای منی که آن دوره را ندیدم خیلی سخت بود. اصلی ترین بخشی که برای ترسیم فضا انجام دادم، نشستن پای صحبت‌ها، خاطرات و تجربه زیسته افراد مختلف بود. پدرم و مادرم، خانواده، افرادی که در آن زمان میان‌سال یا جوان بودند، افرادی که بچه به حساب می‌آمدند، پای صحبت‌هایشان نشستم. برای مثال درباره مساله پول توجیبی که آن دوره داشتند، خواستم بدانم خانواده‌های مختلف با اوضاع مالی بهتر، متوسط یا ضعیف، در دوره‌ای که از نظر اقتصادی و جنگ دستخوش اتفاقاتی بودند، پول توجیبی برای بچه‌ها چه قدر بوده، یا بچه‌ها چه نوع خوراکی استفاده می‌کردند؟

این‌ها جزئیاتی بود که از لابلای صحبت‌ها به پاسخش رسیدم. هرچند کنارش یک سری از کتاب‌های تاریخ شفاهی که کلیت مربوط به دوره جنگ می‌شد چه مرتبط با قم و چه غیرآن را هم مطالعه کردم؛ چون گاهی بین شهرها اشتراکاتی پیدا می‌شود. ولی بیشتر اطلاعاتم را از طریق شنیدن و نشستن پای صحبت آدم‌هایی که آن دوره را تجربه کردند به دست آوردم. برای به دست آوردن اطلاعات درباره جهت جغرافیای مسیرها، مکان‌های شهری تحقیق و از تجربه آدم‌های پیرامونم استفاده کردم.

* چه‌مقدار از حجم داستان مستند است؟

بعد از بمباران قم بوده که این شهر هم بمباران می‌شود و آنجا هم اتفاقاً مدارس بمباران می‌شود. مدرسه دخترانه‌ای که بسیار فعال بودند، دانش آموزان بسیار درس خوانی داشتند و خیلی از دختران نوجوان مدرسه شهید می‌شوند ما در این کار چند اتفاق واقعی و مستند داریم که در تاریخ کشورمان اتفاق افتاده و ثبت شده. اصلی ترین اتفاق و سوژه اصلی این کتاب، همین ماجرای شهادت گروه سرود و دانش آموزان مدرسه قطب راوندی به همراه مربی شأن است. همچنین بمباران شهر و بازار قم. این اتفاقات در اول بهمن ۱۳۶۵ رقم خورد. اگر بخواهم بر اساس اهمیت بگویم، دومین مورد به شهادت ۱۸ نفر از خانم‌های قمی مربوط می‌شود. از این تعداد چند خانم باردار و چند کودک هم در بینشان حضور داشتند. آنها در ۲۴ دی‌ماه سال ۱۳۶۵ در مجلس روضه ایام فاطمیه، خیابان چهار مردان حضور داشتند که در اثر بمباران هواپیماهای عراقی به شهادت رسیدند. موضوع سومی هم که مقداری در کتاب به آن اشاره شده و برای برخی از شخصیت‌های کتاب اتفاق افتاده، عملیات کربلای ۵ است که در ۱۹ دیماه سال ۱۳۶۵ انجام شد.

نکته چهارمی که کمی به آن اشاره شده، تهدید و بمباران شهرهای مختلف بود. یکی از شهرهای مهمی که صدام روی آن تمرکز داشته و اگر بخواهیم از قم خارج شویم، آن قسمتی است که مربوط به شهر میانه است. شهر میانه آذربایجان غربی هم یکی از شهرهایی بوده که مورد توجه صدام بوده. اگر اشتباه نکنم بعد از بمباران قم بوده که این شهر هم بمباران می‌شود و آنجا هم اتفاقاً مدارس بمباران می‌شود. مدرسه دخترانه‌ای که بسیار فعال بودند، دانش آموزان بسیار درس خوانی داشتند و خیلی از دختران نوجوان مدرسه شهید می‌شوند. این سه چهار مورد واقعیت و ریشه تاریخی دارد و در کتاب هم از آن استفاده شده؛ اما باقی اتفاقات موجود در کتاب تماماً تخیل و داستان ذهنی من بود.

* اگر بخواهیم از لحاظ فرم هم کمی کتاب را بررسی کنیم، ما در طول داستان با شخصیت‌های فرعی‌ای مواجه می‌شویم که هر کدام به‌طور جداگانه کارکرد دارند. حرف‌ها و اعمال شأن برای «ایمان» شخصیت اصلی داستان راهگشاست. فکر می‌کنید برای نوجوان امروز باورپذیر هستند؟

اگر درباره این سوال حرفی بزنم دفاع از کارم می‌شود، ولی چون فرمودید پاسخ می‌دهم. این کتاب برای رده سنی نوجوان است. در این مدت که کتاب چاپ شده بازخوردهای نوجوانان پسر و دختر را زیاد دیدم. نکته جالبی که با آن مواجه شدم این بود که به نظرم بچه‌ها داستان را خوب باور کردند و خوب همراه شدند. مثلاً دختر نوجوانی به من گفت: «شخصیت «هادی» که رقیب «ایمان» (شخصیت اصلی داستان) بود را خیلی دوست داشتم و خیلی با آن همراه شدم.» هادی ساخته تخیل و ذهن من بود. «محسن» شخصیت فرعی دیگر کتاب است که شخصیتش برای خیلی‌ها دلچسب بوده و یا آن ضربه‌ای که مخاطب در پایان داستان با آن روبرو می‌شود، برای خیلی از نوجوانان جذاب بوده. می‌گویند وقتی به پایان داستان رسیدیم، دوباره برگشتیم کتاب را ورق زدیم تا از محسن بیشتر بدانیم. ما در داستان دو دختر در نقش شخصیت فرعی داریم که این دو شخصیت هم برای مخاطبان جذاب بودند. برخی از مخاطبان پسر و دختر می‌گفتند که دوست داریم بدانیم ادامه دنیای اینها چه می‌شود؟ آیا وارد دنیای جوانی می‌شوند؟ تا اینجا خدا را شکر حس می‌کنم شخصیت‌های فرعی کتاب کار خودشان را انجام دادند، البته اگر تعریف از کارم حساب نکنیم.

* شما راوی اول شخص را برای رمان انتخاب کردید که مسلماً محدودیت‌هایی را هم با خود به‌همراه دارد. برای این کار دلیل خاصی داشتید؟ در طول نگارش به مشکلی برنخوردید؟

برای این کار می‌توانم بگویم که دو مورد مدنظرم بود. اول اینکه از راوی اول شخص استفاده کنم و دوم اینکه چند راوی داشته باشم و فصل‌ها علاوه بر شخصیت اصلی، از زبان چند شخصیت مهم داستان هم روایت شود. اما در نهایت بعد از تصمیم‌ها و جمع و جور کردن اطلاعات، به این نتیجه رسیدم که راوی اول شخص را انتخاب کنم. قطعاً سختی‌هایی داشت؛ خصوصاً در اوایل کار، برای اینکه باید همه چیز در نگاه ایمان می‌آمد، در قضاوت‌های ایمان، در زندگی ایمان. حتی اگر مخاطب را کفری کند، حتی اگر مخاطب را با قضاوت‌هایش چه به حق و چه ناحق فریب دهد. اما این سختی آرام آرام با شروع کار و بعد بازنویسی فصل‌ها کمتر شد و به جایی رسیدم که احساس کردم قصه دست ایمان است نه در دست من. انگار ایمان کاملاً می‌دانست مثلاً در فصل هفت یا هشت از چه بگوید یا چه کار کند. بنابراین از انتخاب راوی اول شخص راضی هستم.

* برای کتاب‌هایی همچون «نبرد تک‌خوان» که مربوط به سال‌های قبل است و به نوعی در قالب تاریخ قرار می‌گیرد، وظیفه نویسنده هل دادن مخاطب است؛ تا مخاطب زمان داستان را به‌خوبی بشناسد. با توجه به بازخوردهایی که درباره کتاب گرفتید، فکر می‌کنید دراین‌باره موفق عمل کردید؟

با اینکه «نبرد تک خوان» یک رمان برای رده سنی نوجوان است؛ اما تاکنون دو دسته مخاطب داشته: یکی نوجوان و دیگری بزرگسال. می‌توانم بگویم در حیطه نوجوان غالب افراد راضی بودند. هم از نوجوانان قمی بازخورد گرفتم و هم نوجوانان غیرقمی. اگر بخواهم رک بگویم بچه‌ها به این کتاب، به عنوان یک کار دفاع مقدسی و تکراری نگاه نکردند. با اینکه اتفاق موجود در داستان برای زمان حال نیست؛ اما انگار داشتند یک رقابت و هیاهویی را مشاهده می‌کردند که برایشان باورپذیر است و درکش می‌کنند.

معمولاً بازار کتاب‌های ترجمه، رنگی‌تر از بازار کتاب‌های تألیفی است و خب این برای بچه‌ها جذاب‌تر است. البته می‌توان گفت که بعضی از ناشران داخلی هم به این سمت رفتند. اما اگر کتاب‌های تألیفی هم بیشتر از طرح جلد و تصویرسازی‌های رنگ و لعاب دار خوب برخوردار باشند، بچه‌ها بیشتر به سمت کارهای داخلی می آیند با اینکه زمان داستان به چند دهه قبل برمی‌گردد و مربوط به دفاع مقدس، جنگ و شهادت است؛ ولی بسیاری از بچه‌ها با تفکرهای مختلف توانستند با آن ارتباط برقرار کنند. جذابیت اصلی برای آنها این بود که در پایان رمان متوجه شدند این اتفاق واقعی بوده و کنجکاو شدند درباره این شهدای نوجوان بیشتر بدانند. خوانندگان بزرگسال کتاب هم کم و بیش راضی بودند. یکی از مخاطبان خانم بزرگسال که آن دوره نوجوان بود، بعد از خواندن کتاب گفت: “من خیلی توانستم تاریخ آن زمان و فضای آن زمان را درک کنم، دخترهای رمان عین ما بودند.” برخی دیگر از مخاطبان بزرگسال بعد از خواندن رمان پیشنهاد دادند که اگر کتاب به چاپ مجدد رسید، فلان نماد هم اضافه شود. درواقع در کنار اینکه راضی بودند، در ادامه به من پیشنهادهایی در راستای اینکه فضای تاریخ ناب‌تر و اصالت دار تر شود ارائه دادند و این لطف دوستان هم در نقد بوده هم در پیشنهادات.

* با اینکه آمارها نشان‌دهنده این است که به دلایل مختلف سرانه مطالعه مطلوب نیست؛ اما در سال‌های اخیر کتاب‌های خوبی در رده سنی نوجوان منتشر شده و اتفاقاً با استقبال خوبی هم روبرو شده است. با این اوصاف همچنان کتاب‌های ترجمه در رده سنی کودک و نوجوان جایگاه ویژه‌ای دارند. کتاب‌هایی که بعضاً از لحاظ محتوایی و جریانات فکری موجود در آن، با فرهنگ ما مغایرت دارند. فکر می‌کنید چه‌طور می‌شود این شرایط را تغییر داد؟

همیشه به نوجوان‌هایی که با آنها کلاس دارم، یا به پدر و مادرها پیشنهاد می‌کنم بیشتر روی کتاب و انتخاب‌هایشان تمرکز کنند. روی موضوعات، انتشارات و نویسندگان بیشتر تحقیق کنند و بیشتر بدانند. معمولاً بازار کتاب‌های ترجمه، رنگی‌تر از بازار کتاب‌های تألیفی است و خب این برای بچه‌ها جذاب‌تر است. البته می‌توان گفت که بعضی از ناشران داخلی هم به این سمت رفتند. اما اگر کتاب‌های تألیفی هم بیشتر از طرح جلد و تصویرسازی‌های رنگ و لعاب دار خوب برخوردار باشند، بچه‌ها بیشتر به سمت کارهای داخلی می آیند. اگر در مدارس هم مطالعات و مسابقات بیشتری داشته باشیم، البته نمی گویم نداریم، من همیشه می گویم خدا را شکر در کشور ما همه اینها را داریم ولی شخصاً میگویم کمی بیشتر داشته باشیم، میزان مطالعه کمی بیشتر بشود.

در دوران تحصیل از شاگردان نخبه مدرسه بودم، اما همیشه مطالعه غیردرسی داشتم. در زنگ‌های تفریح و پرورشی مطالعه داشتم. درس خواندن خیلی خوب است و برای پیشرفت لازم است؛ اما مطالعه، خواندن داستان و قصه‌های ناب، از تاریخ بیشتر دانستن، اینها اتفاقاتی است که باید مدارس و مجموعه‌های آموزشی و والدین بیشتر روی آن تمرکز داشته باشند. خود بچه‌ها هم همین طور. خدا را شکر در این روزها با کمک فضای مجازی، جست و جوها و محفل‌های ادبی خوب، بچه‌ها می‌توانند علایق خود را در زمینه داستان‌نویسی کشف کنند. می‌توانند سیر مطالعاتی خوبی برای خودشان بچینند و چه خوب می‌شود مثلاً بچه‌هایمان علاوه بر تاریخ و جغرافیای کتاب درسی که می‌خوانند، در مدارس، تاریخ کشور و اتفاقات بومی شهرهایمان را در قالب داستان بخوانند. چیزی که به قول شما کم نداریم. ما کارهای داستانی نوجوان بسیار خوبی داریم. در چند سال اخیر، خیلی از نویسنده‌ها به سراغ اقلیم‌ها، خطه های مختلف کشورمان و اتفاقات تاریخی رفتند. اتفاقاتی قبل از دفاع مقدس و پیروزی انقلاب. به نظرم خیلی خوب است که بچه‌ها از تاریخ و پیروزی‌های کشورمان بیشتر بدانند. در این زمینه، همه باید دست به دست هم بدهیم تا مطالعات نوجوانان مان هدف مندتر باشد، کتاب‌های ایرانی را بیشتری مطالعه کنند تا ارزش کشورش را بیشتر بدانند.

منبع : خبرگزاری مهر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.